میثمِ دارِ علی ام . . .

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

یک ورق روضه

۳۱
شهریور

امروز، روز عزای امام باقر علیه السلام بود، شاید قطره اشکی هدیه شود.
در بیمارستان صحنه ای از مجروحان تصادف خیلی برایم تکان دهنده بود.
وقتی مجروحین یک تصادف را به اتاق مراقبت های ویژه اورژانس آوردند
پدرِ خانواده، صورتی غبارآلود و با لباسی از خاک و خون، کودک یکی دو ساله خود را به آغوش گرفته بود. طفل آن قدر از درد ِ شکستگی سر، جیغ کشیده بود که بی حال و بی رمق در آغوش ِ پدر آرام گرفته بود.
مضطرب، از کنارِ تخت های عزیزانش به سمت درب اتاق اورژانس آمد و با لبانی خشک از تشنگی و لبانی داغدیده، بی رمق، رو به جمعیتی که خیره نظاره گر بودند، آرام گفت :
" مسلمانی هست به این بچه آب بدهد ؟!! "
جمعیتی که محو تماشای فریادهای مجروحین خشکشان زده بود، با دیدن این منظره ،هر کدام سراسیمه به طرفی رفتند و شتاب زده از خدمه ها سراغ آب گرفتند
دقیقه ای نگذشت که جمعیتی، هر کدام "دو" لیوان آب، مقابل درب اتاق اورژانس صف کشیدند. یکی، بی توجه به تذکر پرستارها سراسیمه وارد اتاق شد و خود را به این طفل و بابا رساند....
.
.
.
هنوز صدای بی رمق این پدر در گوشم هست "مسلمانی هست به این بچه آب بدهد ؟"
لازم نبود بگوید : مسلمان!
خدا نه، پیامبر نه، دین نه، .... جوانمردی هم نه، دل سنگ هم در سینه داشته باشی، به تپش قلب کبوترانه طفل تشنه ی بی رمق رضایت نمی دهی....


در من انگار تکرار می شود این صحنه
"مسلمانی هست به این بچه آب بدهد ؟"

یا ابا عبدالله😭
بر طفل و باب چو جوابی نداد کس
"یک" تیر، هر "دو" را به "سه" پهلو جواب داد

  • هاشم سرابندی