میثمِ دارِ علی ام . . .

۴ مطلب با موضوع «شعر :: حضرت زهرا سلام الله علیها» ثبت شده است

غزلم فاقد تصویر حرم مانده هنوز
شهر در حسرت شمشیر دو دم مانده هنوز

کوچه در آتش غفلت؛ بدل عاشوراست
داغِ آن حادثه بر دوش علم مانده هنوز

از همان لحظه که در کوچه گرفتار شدی
توی فرهنگ غزل، واژه ی غم مانده هنوز

هر چه می خواست دلم از تو، برآورده شده -
آرزوی به فدایت بشوم مانده هنوز

عشق را در غل و زنجیر به بیعت بردند...
بعد از آن فاجعه ابروی تو خم مانده هنوز

می نویسم غزل و بعد غزل می بینم
طرحی از آتش و خون روی قلم مانده هنوز

از قدم های خودم در دل شب خسته شدم
به ظهور پسرت چند قدم مانده هنوز...؟

شاعر: محمد شریف

  • هاشم سرابندی
نوروزتان فاطمی
  • هاشم سرابندی

حضرت زهرا
بسم الله الرّحمن الرّحیم

مجنون تمام عمر به لیلا نیاز داشت
دلداده بود پس به دل آرا نیاز داشت

تهمت به پاکدامنی اش کی توان زدن؟
یوسف منزّه است ، زلیخا نیاز داشت

با اینکه داشت در نفس خود دم مسیح
عیسیٰ گهی خودش به مداوا نیاز داشت

بهر شکاف دادن پهنای رود نیل
حتّیٰ عصا به پنجه ی موسی نیاز داشت

تا نخل انبیاء خدا باور شود
این سلسله به خلقت طاها نیاز داشت

تاعرش و فرش متصل یکدگر شوند
کون و مکان به خواجه ی اسرا نیاز داشت

نورش هبوط کرد و تجلّای نور او
بعد از خودش به حیدر و زهرا نیاز داشت

حیدر:کسی که غرق خداوند خویش بود
زهرا:فقط به خالق یکتا نیاز داشت

روحش لطیف و خلقت دنیایی اش لطیف
انسیه بود و واژه حورا نیاز داشت

عالم نداشت ظرفیت جلوه کردنش
پس جلوه اش به محشر کبری نیاز داشت

مارا خرید بلکه خداییِّ مان کند
ورنه کجا به نوکری ما نیاز داشت؟؟؟

وقتی که او به حیدر کرّار رو نزد !!!
دیگر کجا به مردم دنیا نیاز داشت؟؟؟

آتش زدند خانه ی او را... کسی نگفت:
آیا به این مصیبت عظمیٰ نیاز داشت؟

دیدی چگونه بار خودش را زمین گذاشت
وقتی که او به فضه و اسماء نیاز داشت

محمد قاسمی ٢٦/١٢/١٣٩٢ سروده شد.

  • هاشم سرابندی

یادم نمی رود، در پایان همایش شعر فاطمی امسال در شهر قم، وقتی حضار آماده خروج از سالن می شدند شاعری جوان به اصرار برگزار کنندگان همایش به روی سن آمد و در چند دقیقه، یکی از شاه کارهای شعرهای خود را ارائه کرد و جمعیت را با چشمانی گریان مبهوت شعر خود کرد. شعر حمیدرضا برقعی عزیز را تقدیمتان می کنم:

چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت

 دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

 آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد

 با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود

داد و بیداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست

 یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند

همه دنبال فلانی و فلانی رفتند

همه رفتند غمی نیست علی می ماند

جای سالم به تنش نیست ولی می ماند

مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده

در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند

جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچنانی که علی از احد آمد بیرون

می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام

دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام

  • هاشم سرابندی