میثمِ دارِ علی ام . . .

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

نوروزتان فاطمی
  • هاشم سرابندی

زهرای تو که هست، به مردم نیاز نیست
وقتی که آب هست، تیمم نیاز نیست

حرفی نزن گلوی تو را می‌کِشد طناب
وقتی اشاره هست، تکلم نیاز نیست

خاکستر علی شده‌ام چند مدتی‌ست‌‌
بال و پر مرا که به هیزم نیاز نیست

دستم به پای ضربه‌ی اول خودش شکست
با این حساب ضربه‌ی دوم نیاز نیست

کو دست تو علی! که بگیرم ببوسمش
دست تو را به بیعت مردم نیاز نیست

حتی اشاره بار مرا می‌زند زمین
این بار شیشه را به تهاجم نیاز نیست

  • هاشم سرابندی

در آن صحن قدیمی حرم، روبروی پنجره فولاد
یکی جامعه می خواند یکی رفت یکی ماند، که ،یک دفعه زنی داد زد آنجا! و سَر سَر شد و پا پا ...
زنی چادر مشکی به سرش بود، و دستی به روی پنجره دستی کمرش بود
کنار قد و بالای جوانی که گمانم پسرش بود
فقط خیره به اطراف به آن دور و برش بود ...
لبی حرف نمی زد! ولی از سر و وضعش به یقین بود مشخص که از شهر دگر آمده مشهد
و با ناخن گریه همه ی پلک نگاهش شده رَد رَد،
نگاهش متغیر شده و رفت به سمت سر گنبد و ناگاه صدا زد ...
خدایا پسرم... وای خدایا پسرم ناقص و بیمار و فلج بود
تمام بدنش ناقص و کج بود
گمانم که شفا یافت، و این کارِ همین
حضرت ثامن، همین روح حُجَج بود ...
چه آقای کریمی، خدایا چه طبیبی، نفرمود برو اهل صلیبی
نفرمود که در مسلک ما فرد غریبی
و فرزند مسیحی مرا نیز شفا داد
چه آقای نجیبی...
عجب حال و هوایی، عجب صحن و سرایی،
که هر کس به طریقی شده مشغول گدایی
یکی مثل کبوتر پی دانه، یکی مثل گیاهی، و در این مزرعه دنبال جوانه
یکی داد زد آقا که برای خودتان آمدم اینجا
نه پی دانه و یا این که جوانه ...
که مقصود تویی، کعبه و بت خانه بهانه ...
و من نیز خلاصه به صدا آمدم و داد زدم ضامن آهو ...
ببین آمده ام بهر گدایی
ببین آمده ام تا بدهی بال رهایی
ببین آمده ام فطرس شهر تو شوم داخل ایوان طلایی، پرم سوخته تاکی نشوم کرببلایی...به خوبان مقیم حرمت فلسفی وشیخ بهایی... شما را به خدا حال مرا این رقمی کن، ، وَ اشعار مرا محتشمی کن زمان می گذرد وای محَرم... بیا وکرمی کن کرم کن که مگر زنده بمانم،دوباره وسط دایره سینه زنان گریه کنان سینه زنان باز بخوانم... «که حق شور تو از روز ازل در سرم انداخت وَبر گردن من شال عزا مادرم انداخت»
بیا اشک تفقد کنم آقای خراسان! بیا ضامن آهوی بیابان،بیا منتظرم منتظر لحظه باران بیاچشمه بده چشمه ای از اشک خروشان. همان اشک که در جوهره اش نفحۀ سیب است
همان اشک که باگفته یتان همقدم ابن شبیب است
همان اشک که پلک خودتان زخمی آن اشک عجیب است
همان اشک که در روضه هفتاد ودو خورشید غریب است...
همان اشک صباحا ً وَمَساء
همان اشک زلالی که مبدل به دموع می شود آری
همان اشک که در« ناحیه» خواندند شماری، همان اشک که از کثرت آن مهدیتان رانبوَد لیل و نهاری
همان اشک که باشد اثر چوب تَر ولعل تََرَک خورده قاری
همان اشک که سر منشأ آن هست همین بیت، همین زمزمه محکم وکاری
« بیا محرم زینب که شده وقت سواری َوبرَناقه من نیست جهازی وعِماری »
مرابال بده تا که در اثنای خیالات، ازاین معرکۀ عصر مکافات،روم پای دل عمه سادات... روم درملأعام،وَسنگی برسد از لبۀ بام،همان لحظه که نیلوفر زخمی به نفس آمدو می گفت خدایاسربابام...
همان بادیۀ شام،همانجاکه دوباره به زبان آمد وفرمود خودعمه سادات سرانجام «برادر بدنت کو لباس وکفنت کو به نی خانه گرفتی سرت هست تنت کو»
خدایاچه قَدَر بغض نشسته وسط راه صدایم...
سحر شد! پراز اشک بوَد باز ورق های دعایم...
کجایم؟ نکند کرببلایم؟که چنین همسفر روضه ومقتل وَ در این حال و هوایم
ولی نه وسط صحن قدیمی حرم روبروی پنجره فولاد رضایم...
خدایا چه قَدَر زود زمان می گذردمن که نفهمیدم وشب هم سپری شد،
شفق رفت وَحالم سحری شد
سرانجام میان دل ما هم خبری شد...
ببین با پر زخمی خیالم به کجاها که نرفتم! سفرنامه ما هم سفری شد...
دگر وقت تمام است وَباید بروم زود به خانه ببخشید که از عشق نداریم نشانه...
دو بیت از دو غزل حسن ختام شب رؤیایی این شاعر مهجور زمانه
یکی اینکه ببخشید که من ساده نوشتم پر ایراد و بهانه
«که هرکس به زبانی صفت وصف توگوید. بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه... »

  • هاشم سرابندی

حضرت زهرا
بسم الله الرّحمن الرّحیم

مجنون تمام عمر به لیلا نیاز داشت
دلداده بود پس به دل آرا نیاز داشت

تهمت به پاکدامنی اش کی توان زدن؟
یوسف منزّه است ، زلیخا نیاز داشت

با اینکه داشت در نفس خود دم مسیح
عیسیٰ گهی خودش به مداوا نیاز داشت

بهر شکاف دادن پهنای رود نیل
حتّیٰ عصا به پنجه ی موسی نیاز داشت

تا نخل انبیاء خدا باور شود
این سلسله به خلقت طاها نیاز داشت

تاعرش و فرش متصل یکدگر شوند
کون و مکان به خواجه ی اسرا نیاز داشت

نورش هبوط کرد و تجلّای نور او
بعد از خودش به حیدر و زهرا نیاز داشت

حیدر:کسی که غرق خداوند خویش بود
زهرا:فقط به خالق یکتا نیاز داشت

روحش لطیف و خلقت دنیایی اش لطیف
انسیه بود و واژه حورا نیاز داشت

عالم نداشت ظرفیت جلوه کردنش
پس جلوه اش به محشر کبری نیاز داشت

مارا خرید بلکه خداییِّ مان کند
ورنه کجا به نوکری ما نیاز داشت؟؟؟

وقتی که او به حیدر کرّار رو نزد !!!
دیگر کجا به مردم دنیا نیاز داشت؟؟؟

آتش زدند خانه ی او را... کسی نگفت:
آیا به این مصیبت عظمیٰ نیاز داشت؟

دیدی چگونه بار خودش را زمین گذاشت
وقتی که او به فضه و اسماء نیاز داشت

محمد قاسمی ٢٦/١٢/١٣٩٢ سروده شد.

  • هاشم سرابندی

نامهای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها :

۱ـ سیّدة : بانو
۲ ـ انسیّةحوراء : انسان بهشتی
۳ ـ نوریّة : موجودی از حقیقت نوری
۴ ـ حانیّة : دلسوز فرزندان
۵ ـ عُذراء : دوشیزه
۶ ـ کریمة : بزرگوار
۷ ـ رحیمة : با محبت ومهربان
۸ ـ شهیدة : شهید شده
۹ ـ عفیفة : پاکدامن
۱۰ ـ قانعة : کم توقع
۱۱ ـ رشیدة : کامل
۱۲ ـ شریفة : شرافتمند
۱۳ ـ حبیبة : دوست وبا محبت
۱۴ ـ محرّمة : گرامی و مورد احترام
۱۵ ـ صابرة : پایدار
۱۶ ـ سلیمة : سالم، اهل سازش، بی عیب ونقص
۱۷ ـ مکرمة : بزگوار وگرامی
۱۸ ـ صفیّة : برگزیده
۱۹ ـ عالمة : دانشمند
۲۰ ـ علیمة : دانا
۲۱ ـ معصومة : نگهداشته شده،بی گناه
۲۲ ـ مغضوبة : ربوده شده،کسی که حقش غصب شده
۲۳ ـ مظلومة : ستمدیده
۲۴ ـ میمونة : خوش یمن وبابرکت
۲۵ - منصورة : یاری شده ، خداوند او را یاری کرده است
۲۶ ـ محتشمة : با حشمت و احترام
۲۷ ـ جمیلة : زیبا
۲۸ ـ جلیلة : بزرگ
۲۹ ـ معظّمة : احترام گذاشته شده ، گرامی
۳۰ ـ حاملة البلوی بغیر شکوی : بلا کش نستوه بی شکوه و شکایت
۳۱ ـ حلیفة العبادة و التقوی : قسم خورده ی پرستش و پرهیزکاری
۳۲ ـ حبیبة الله : محبوب خدا
۳۳ ـ بنت الصّفوة : دخترِ برگزیده
۳۴ ـ رکن الهدی : پایه ی هدایت
۳۵ ـ آیة النّبوّة : نشان نبوّت
۳۶ ـ شفیعة العصاة : شفاعت کننده ی گناهکاران
۳۷ ـ اُمّ الخیرة : مادر نیکوکاران
۳۸ ـ تفّاحة الجنّة : سیب بهشتی
۳۹ ـ مطهرة : پاکیزه شدن
۴۰ ـ سیدةالنساء : بزرگبانویزنان
۴۱ ـ بنت المصطفی : دختر حضرت مصطفی(ص)
۴۲ ـ صفوة الرّبّها : برگزیده ی پروردگار
۴۳ ـ موطن الهدی : جایگاه هدایت
۴۴ ـ قرّة العین المصطفی : نور چشم پیامبر اکرم(ص)
۴۵ ـ بضعة المصطفی : پاره ی تن پیامبر(ص)
۴۶ ـ مهجة المصطفی : خون زندگی قلب مصطفی(ص) ، آخرین قطرات خون در قلب که موجب ادامه ی حیات است
۴۷ـ بقیّة المصطفی : بازمانده ی حضرت رسول(ص)
۴۸ ـ حکیمة : با حکمت و دارای فهم و ادراک حکیمانه
۴۹ ـ فهیمة : با فهم
۵۰ ـ عقیلة : خردمند
۵۱ ـ محزونة : غمگین
۵۲ ـ مکروبة : دل شکسته
۵۳ ـ علیلة : بیمار و مریض
۵۴ ـ عابدة : پرستنده
۵۵ ـ زاهدة : پارسا
۵۶ ـ قوّامة : شب زنده دار
۵۷ ـ باکیة : گریه کننده
۵۸ ـ بقیّة النّبوّة : باز مانده ی پیامبری
۵۹ ـ صوّامة : بسیار روزه گیر
۶۰ ـ عطوفة : با عاطفه و محبّت
۶۱ ـ رئوفة : دلسوز و مهربان
۶۲ ـ حنّانة : غمخوار و با محبّت
۶۳ ـ بِرّة : نیکوکار
۶۴ ـ شفیقة : دلسوز و مهربان
۶۵ ـ إنانة : دردمند
۶۶ ـ والدة الصّبتین : مادر دو نواده ی پیامبر
۶۷ ـ دوحة النّبی : شاخسار پیامبر
 ۶۸ ـ نور سماوی : نور آسمانی
۶۹ ـ زوجة الوصیّ : همسر جانشین پیامبر
۷۰ ـ بدر تمام‌ : ماه شب چهارده
۷۱ ـ غرّة غراء : سپید رویِ نورانی
۷۲ ـ درّة بیضاء : گوهر تابناک
۷۳ ـ روح أبیها : روان پدر بزرگوارش حضرت رسول(ص)
۷۴ ـ واسطة قلّادة الوجود : حلقه ی اتصال زنجیر هستی
۷۵ ـ درّة البحر الشّرف و الجود : در دریای شرافت و سخاوت
۷۶ ـ ولیّة الله : دوست خدا و کسی که خدا او را ولی قرار داده
۷۷ ـ سرّ الله : راز نهانی خدا
۷۸ ـ امینة الوحی : امین وحی الهی
۷۹ ـ عین الله : دیده ی خدایی
۸۰ ـ مکینة فی عالم السّماء : دارنده ی جایگاه در عالم آسمان
۸۱ ـ جمال الآباء : موجب زیبایی پدران
۸۲ ـ شرف الأبناء : افتخار برای فرزندان
۸۳ ـ درّة البحر العلم و الکمال : درّ دریای دانش و کمال
۸۴ ـ جوهرة العزّ و الجلال : گوهر تابناک عزّت و بزرگوار
۸۶ ـ مجموعة الماصر العلّیّة : گرد آورنده ی یادگارهای برین
۸۷ ـ مشکوة نور الله : چراغدان نور الهی
۸۸ ـ زجاجة : شیشه وچرغدان نور الهی
۸۹ ـ کعبة الآمال لأهل الحاجة : کعبه آرزوهای نیازمندان
۹۰ ـ لیلة القدر : شب قدر:مقصود از "لیلةالقدر” در قرآن فاطمه(س)است
۹۱ ـ لیلة مبارکة : شب با برکت
۹۲ ـ ابنة من صلّت به الملائکة : دختر آن کس که فرشتگان به او اقتدا کرده و نماز خواندند
۹۳ ـ قرار قلب امّها المعظّمة : آسایش بخش دل مادر بزگوارش
۹۴ ـ عالیة المحلّ : بلند جایگاه
۹۵ ـ سرّ العظمة : راز بزگی وبزگواری
۹۶ ـ مسکورة الظلع : پهلو شکسته
۹۷ ـ رضیض الصّدر : سینه شکسته
۹۸ ـ مغضوبة الحق : کسی که حقش غصب شده است
۹۹ ـ خفی القبر : کسی که قبرش پنهان است
۱۰۰ ـ مجهولة القدر : قدر ناشناخته
۱۰۱ـ ممتحنة : آزمایش شده
۱۰۲ ـ المظلوم زوجها : کسی که هسرش ستم دیده است
۱۰۳ ـ المقتول ولدها : فرزند کشته شده
۱۰۴ ـ کوثر : صاحب خیر فراوان ، صاحب فرزندان بسیار

  • هاشم سرابندی