دو پسر نزد تو با چشم ترم آوردم
دو جگر گوشه زجنس جگرم آوردم
هر دوتا شیر مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند
- ۰ نظر
- ۲۹ آبان ۹۱ ، ۱۷:۱۴
- ۳۸۰ نمایش
دو پسر نزد تو با چشم ترم آوردم
دو جگر گوشه زجنس جگرم آوردم
هر دوتا شیر مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند
اگر شما هم دوست دارید در مرثیه امام حسین علیه السلام کسی را بگریانید و به فوز ثواب لایحصی آن نائل شوید، با ارسال اشعار و مرثیه و روضه های مناسب هر روز از دهه اول محرم از فوز عظیم خدمت به تعظیم شعائر حسینی علیه السلام در این ماه محروم نمانید.
امید است که شعر برگزیده شما، به عنوان ذکر مصیبت در مجلس عزاء آسمان چشمی را در مصیبتِ قتیل العبرات، بارانی کند.
در همین زمینه به روایتی که در ادامه مطلب آورده ام عنایت کنید:
یا ابا عبد الله...
با لبت رنگ عقیق یمن از یادم رفت
همچنان که جگر خویشتن از یادم رفت...
من اویسم بگذارید که اتراق کنم
بوی شهر تو که آمد قرَن از یادم رفت...
جذبه عشق چنین است فقط ذوب کند
صحبت نام تو شد نام من از یادم رفت...
قصد 'ربِّ اَرِنی' گفتنِ من دیدن توست
تا نگاهم به تو افتاد 'لن' از یادم رفت...
مرغ باغ ملکوتم به حرم آمده ام
بر روی گنبد زردت چمن از یادم رفت...
مثل فطرس نکنم پشت به گهواره ی تو
بال من خوب که شد پر زدن از یادم رفت...
ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم
بی سبب نیست کنارت سخن از یادم رفت...
میرود دل به همان جا که تعلق دارد
صحبت کرب و بلا شد وطن از یادم رفت...
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
باید سبک عبور کنم از خیال سود
باید خلاص از تب و تاب ضرر شوم
آزاد از مثلث تزویر و زور و زر
آزاد از هر آنچه نقوش و صور شوم
باید عوض شوم چه به چپ چه به راست،ها
بهتر اگر نمیشود از بد بتر شوم
از بد بتر چرا شوم اما؟ محرم است
از خوب میشود که در این ماه، سر شوم
این ماه میشود که شوم چیز دیگری
یک چیز دیگری که ندانم اگر شوم
یک چیز دیگری که نباید به وهم هم
یعنی که نه فرشته شوم نه بشر شوم
خیر مجسم است محرم، بعید نیست
این ماه، تا ابد تهی از هرچه شر شوم
حتی اگر یزیدیم و در سپاه کفر
چون حر، بعید نیست شهید نظر شوم
شب با یزید باشم و فردای انتخاب
قربانی حسین، نخستین نفر شوم
یادم نمی رود، در پایان همایش شعر فاطمی امسال در شهر قم، وقتی حضار آماده خروج از سالن می شدند شاعری جوان به اصرار برگزار کنندگان همایش به روی سن آمد و در چند دقیقه، یکی از شاه کارهای شعرهای خود را ارائه کرد و جمعیت را با چشمانی گریان مبهوت شعر خود کرد. شعر حمیدرضا برقعی عزیز را تقدیمتان می کنم:
چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت
آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد
داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود
داد و بیداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست
یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند
همه رفتند غمی نیست علی می ماند
جای سالم به تنش نیست ولی می ماند
مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده
در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند
جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند
مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون
آنچنانی که علی از احد آمد بیرون
می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام