میثمِ دارِ علی ام . . .

۲۵ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

بدون ترک گنه انتظاربی معناست
امیددیدن روی نگاربی معناست
دگربه دوری آقانموده ایم عادت
وگرنه بردل مجنون قرار بی معناست.
  • هاشم سرابندی
از سوزآفتاب پناه برده به سایه شتری!
آنکس که عالم امکان به زیرسایه اوست...
  • هاشم سرابندی
دعا کنید اربعین نائب الزیاریتان باشم
دود این شهر مرا از نفس انداخته است
به هوای حرم کرب و بلا محتاجم
  • هاشم سرابندی

لحظه ی وصل رسیدست خدا رحم کند
نفس روضه بریده است خدا رحم کند
از همین لحظه که هنگام خداحافظی است
قامت عمه خمیده است خدا رحم کند
از تو آقا چه بگویم که نرنجد مادر
صحبت از رأس بریده است خدا رحم کند

  • هاشم سرابندی

میخواستی که تیر نگیرد تن تو را
کاری نداشت،خوش قد وبالا نمیشدی
پیش قد حسین،تمامت شکسته بود
تقصیر تو نبود اگر پا نمیشدی
تو جمع خیمه بودی و تقسیم کردنت
ورنه در این مزار کمت جا نمیشدی

  • هاشم سرابندی

ماه گرچه همه ى علقمه را پیموده
غرقه گشته است نگشته است به آب آلوده
رود را تا به ابد تشنه ى مهتاب گذاشت
داغ لب هاى خودش را به دل آب گذاشت

  • هاشم سرابندی

على اکبر که بر زمین افتاد
آسمان،آفتاب را گم کرد
پدر آمد به یاریش برود
من بمیرم رکاب را گم کرد
پسر بو تراب بین تراب
نوه ى بو تراب را گم کرد
جلد قرآن خویش پیدا کرد
برگه هاى کتاب را گم کرد

  • هاشم سرابندی

خواهم که بوسه زنمت اما نمیشود
جایی برای بوسه که پیدا نمیشود
این پیرمرد بی تو زمین گیر میشود
بی شانه ی تو مانده،اگر پا نمیشود
ای پاره پاره تر زدل پاره پاره ام
گفتم بغل کنم بدنت را.....نمیشود

  • هاشم سرابندی

انگار بنا نیست سری داشته باشی
سری داشته باشی،جگری داشته باشی
انگار بنا نیست که ای پیر محاسن
این آخر عمری پسری داشته باشی
چه خوب به هم نیزه تورا دوخت و نگذاشت
تا پیکر پاشیده تری داشته باشی

  • هاشم سرابندی

نو عروست که نشد موى تورا شانه کند

عاقبت گیسویت افتاد به دست دگرى

تو خودت قاسمى و سر زده تقسیم شدى

دو هجا بودى و حالا دو هجا بیشترى

  • هاشم سرابندی